آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

خدایا دوستت دارم

يك لحظه ترنم دلم گرم خداوند است‎ چه زيبا خالقي دارم دلم گرم است مي‌دانم كه فردا باز خورشيدي ميان آسمان، چون نور مي‌آيد شبي مي‌خواندم.... با مهر سحر مي‌راندم..... با ناز چه بخشنده خداي عاشقي دارم كه مي‌خواند مرا، با آن‌كه مي‌داند گنهكارم  اگر رخ بربتابانم دوباره مي‌نشيد بر سر راهم دلم را مي‌ربايد، با طنين گرم و زيبايش كه در قاموس پاك كبريايي،  قهر نازيباست چه زيبا عاشقي را دوست مي‌دارم  دلم گرم است مي‌دانم،  كه مي‌داند بدون لطف او، تنهاي تنهايم اگر گم كرده‌ام من راه و رسم بندگي،  اما دلم گرم است، مي‌دانم خداي من، خد...
28 شهريور 1391

روز دختر مبارک

نفس طلایی خودم سلام فرشته پاک و معصومم ، امروز اومدم نت تا روز دختر رو به تو و همه دخملهای خوشگل سرزمینمون تبریک بگم الهی که همیشه پاک و سالم و صالح باشید ، پارسال در چنین روزی منو و خاله انیس برای تو و تارا جشن روز دختر گرفتیم که البته فکر کنم بیشتر واسه دل خودمون بود آخه اون موقع شما ها ده ماهه بودید ولی بهرحال هم به شما و هم به ما خیلی خوش گذشت. این عکس پارسالتونه تو روز دختر ببینید چقدر کوچمولو بودید حالا ماشاالله خاااانوم شدید و آقاالبته! ...
28 شهريور 1391

این دخترک زورگو!!

سلام به جوجه طلای خودم که لنگه نداری خوبی نفس ؟ روز شنبه چون شب قبلش زود خوابیده بودی زود هم بیدار شدی و رسوندمت خونه جون جون و بعد هم اداره ظهر که اومدم دنبالت قبل اینکه بیام تو اول هر چی دمپایی بود دم در هال جمع کردم و قایمشون کردم که وقتی اومدیم تو حیاط بجای کفشهای خودت اونا رو نپوشی حالا کفشات پاتن این دفعه شروع کردی تو حیاط راه رفتن بعد هم  تو حوض هی هم که بهت گفتم بریم محل نذاشتی راه آب حوض رو باز کردم که شاید بیای بیرون تو دوباره میذاشتیش خلاصه با زحمت از تو حیاط کشوندمت تو پیاده رو حالا بابا بیا بشین تو ماشین نهههههههه دویدن با  تو پیاده رو دیگه منم کلافه شدم دندونم هم درد میکرد بزور سوار ماشینت کردم که چنان ...
27 شهريور 1391

این جیگر منه

نازگلم سلام میدونم که نتونستم مدتی برات پست بذارم راستش سرم شلوغ بود توی اداره و البته چند روزی هم نت قطع بود و راه نمیداد سه روز هم تعطیلی خورد تکش که دیگه نور علی نور شد و حتی دایی هم پستها رو میخونه گفتن که چرا اینهمه دیر آپ میکنی من شرمنده هستم عروسکم . روز چهارشنبه 22/6/91 تو گلم بیست و دو ماهه شدی مبارررررررررررررررررررررکککککککککککککککککککککککک نازنین با تاخیر تازه اون روز هم تعطیل بود و ما با جون جون اینا و دایی و زندایی که شب قبلش از تهران اومده بودن و خاخه و پوآ و عممو رفتیم باغ استخر کلی آب بازی کردیم و کیفور شدیم و علی الخصوص عروسک من که عشق آب و میگفت بغلم کن و پاهامو بذار تو استخر ولی بغل بابایی نمیرفتی تو استخر انگار از اون ...
27 شهريور 1391

من بی تقصیرم

سلام به عزیز تر از جانم خوبی گلی خانوم حال و احوالاتت خوبه؟ جدای از چند روز تنبلی مامی جانت بقیه اش رو من بی تقصیر بودم و مدیریت محترم سایت شغول رتق و فتق امور بوده تو این مدت چه شیطنتهایی که نکردی و چه پیشرفتهایی ! از اون روز پیتزا خورون و دسته گل شیکی که من به آب دادم !! روز بعدش هم رفتیم با خاله انیس و بچولا پارک خانواده و کلی بپر بپر کردید و خدا رو شکر وقتی برگشتیم کلی خسته بوید البته قبلش هم که رفتیم توی مغازه خانگی که بلور و چینی هم داشت و البته آشنا هم بود و هر کدومتون رو می گرفتیم اون یکی یه چیز دیگه میگرفت دستش و نوبتی از پله بالا رفتید و خریدمون رو خلاصه کردیم که تا دسته گلی به آب ندادید و ما مجبور به پرداخت خسارت نشیم جیم زدیم تو...
18 شهريور 1391

سه قلوهای دوست داشتنی ما

سلام به گل باقالی خودم حال و بال خوبه خوش میگذره، کیفور هستی به قدر کفایت ؟!!! از کجا شروع کنم برات ؟!! آهان از روز یکشنبه که قصد داشتیم بریم بیرون که خاله انیس تماس گرفت و گفت داریم میایم پیشتون ما هم خرسند شدیم چون اصلا داشتیم میرفتیم خونشون ! وقتی اومدن شما شیطون بلاها مشغول بازی شدین راستی قبلش یه آقای زنگ در خونه رو زد وقتی جواب دادیم دیدیم که هاننننننننن !!!! یه تلویزیون LED خوشگل و یکدستگاه BLUE RAY آورد بالا من آقا این چیه مربوط به کیه ؟ گفت منزل آقای .... گفتم بفرمائید گفت خوب پس مال شماست ایشون گفتن که اینها رو ببرید خونه من با بابایی هم تماس گرفتم و تشکر کردم ولی هنوز نمیدونستم چی به چیه ؟ خلاصه خاله انیس و جوجه ها اودن و شم...
7 شهريور 1391

عید و سه روز تعطیلی

سلام دختر عزیزتر از جانم سلام به تو که عمرمی و همه وجودم سلام به تو که تنها انگیزه نفس کشیدن منی ، ببخش که دیر به سراغت میام دسترسی به کامپیوتر و اینترنت نداشتم بالاخره شنبه شب هلال ماه دیده شد و یکشنبه شد عید فطر همه مسلمونها که از همین جا به همه این عید خجسته رو تبریک میگم ، نماز و روزه هاتون قبول، دوروز تعطیلی رو با هم گذروندیم یکشنبه صبح عید بردمت حمامی و بعد با جون جون حرف زدی و گفتی بریم اونجا ولی وقتی برات لباس آوردم که بپوشی و بریم همش فرار میکردی و کاری میکردی که من دنبالت بدوم و ذوق زده میشدی خلاصه اونقدر دنبال هم دویدیم که من خسته شدم و گفتم نمی تونم ببرمت و البته تو هم استقبال کردی و نذاشتی پیراهنت رو تنت کنم و با همون شلوارک خوا...
1 شهريور 1391
1